سپهرسپهر، تا این لحظه: 10 سال و 10 ماه و 12 روز سن داره

سپهر عزیز دل مامان و بابا

اولین قدم های سپهرجون

پسر عزیزم، بالاخره بعد از دو ماه دیشب بر ترست غلبه کردی و تونستی راه بیفتی تو این مدت می تونستی با گرفتن دست کسی و یا جایی، خیلی راحت راه بری و قدم برداری. ولی تا دستت را ول می کردیم، می ترسیدی و می نشستی. ولی از  چند روز پیش به تنهایی می ایستادی و کلی هم ذوق می کردی. دیشب هم با تشویقای عمه منصوره بالاخره قدم های کوچیکت را برداشتی و بدون اینکه بیفتی، کل سالن را تندتند  طی می کردی. اینم فیلم اولین قدم های پسر نازم: ...
1 شهريور 1393

تولد یک سالگیت مبارک عزیزم

باورم نمی شه که این قدر زود، یک سال از به دنیا اومدنت گذشته و شما یک ساله شدی عزیزم. خدا را شکر که این مدت را با سلامت طی کردی نازنینم.   تو تولدت خیلی خوشحال و بامزه بودی فدات شم واسه تولدت آقاجون، مامان جون، خاله نجمه ، عمه منصوره و دایی اینا پیشمون بودن.   بابابزرگ هم که شیراز بودن و نتونستن بیان، یه شعر خیلی قشنگ که خودشون سرودن را برامون فرستادن: بنام خدای بهار آفرین. سروده ای به مناسبت  میلاد سپهر کوچولوی عزیز   شبنمی از غنچه نرگس چکید سبزه زاران زان طراوت یافتند بلبلان از شوق نغمه ساختند ابرباران را بسی جاری نمود باغ را یک سر پر از شادی نمود کوهس...
31 خرداد 1393

اولین نوروز سپهر جان

پسر عزیزم، امسال من و شما مسافرتمون را از نیمه ی اسفند شروع کردیم. یه مدت اصفهان بودیم، بعد رفتیم شیراز و سال تحویل شیراز بودیم. من و بابا مسعود تصميم گرفته بوديم يه تقويم از عکساي پسر نازمون درست کنيم و يادگاري هديه کنيم به خونواده هامون. اينم چندتا عکس از بعضي صفحات تقويم: ...
15 فروردين 1393

اولین تاب و سرسره بازی سپهر

چون امروز تعطیل بود و هوا هم نسبتا گرمتر بود، با بابایی رفتیم پارک و شما برای اولین بار سوار تاب و سرسره شدی عزیزم.   اونجا همه ی حواست به بچه ها بود و با اینکه خوابت هم میومد، زل زده بودی به بچه ها.       ...
22 بهمن 1392

سفر به مشهد و نیشابور

سپهر جان، از اونجایی که جمعه (20 ام بهمن) جلسه دفاع از پایان نامم بود،دو شب قبلش (چهار شنبه) با قطار راهی نیشابور شدیم. مامان جون هم که چند روزی هست اومده تهران پیشمون، همراه ما اومد. تو قطار خیلی به شما خوش گذشت و کلی ذوق کردی   جمعه عصر هم بعد از دفاع مامان، همگی رفتیم مشهد ...   این چندتا عکس بامزه را بابا تو هتل ازت گرفته:     شنبه عصر هم برگشتیم تهران.با اینکه سفر کوتاهی بود ولی خدا را شکر، هم مامان کارش تمام شد و هم تونستیم بریم زیارت. اینم چند تا عکس قشنگ از تو قطار، هنگام برگشتن به خونه:         ...
21 بهمن 1392

سپهر می تونه بایسته

سپهر عزیز، چند روزه که به کمک تختت و یا مبل می تونی بدون این که کسی نگهت داره بایستی، ولی دیشب وقتی گذاشته بودمت پیش تابلوی قد، که قدت را اندازه بگیرم، تونستی یکی - دو دقیقه بدون هیچ تکیه گاهی بایستی  سپهر خوش تیپ ما با لباسای نو:      و چند تا عکس بامزه دیگه:         ...
15 بهمن 1392

عکسای پسرم در هفت ماهگی

سپهرجون مامانی، این ماه من حسابی سرم شلوغ بود و شما بیشتر پیش مامان بزرگ بودی. البته نسبت به قبل بیشتر منو می شناسی. واسه همین وقتی منو می بینی، بهونه می گیری و می خوای بیای بغلم. مامان عاشق این ژست مردونته عزیزم.   گل پسرم، این ماه یه بار سرماخوردی و چند روزی حالت خوب نبود. نه غذا می خوردی و نه داروهات را.   وقتی آفتاب و سایه را می بینی، کلی ذوق می کنی   موقع عکس گرفتن خیلی بامزه زوم می کنی تو دوربین. این ماه حریره بادام، انواع سوپ، نان و بسکوییت و ماست بهت دادیم. موقعی غذا خوردن ما، تو هم می شینی کنار سفره و کلی واسه خودت بازی می کنی   اینم اثر ناخنای تیزت روی پیشو...
1 بهمن 1392