سپهرسپهر، تا این لحظه: 10 سال و 10 ماه و 29 روز سن داره

سپهر عزیز دل مامان و بابا

سپهر ناز مامان

پسر گلم این روزا خیلی بامزه و خوردنی شدی، بعضی وقتا هم که با صدا می خندیدی، خیلی خوردنی تر میشی...       جدیدا هم هروقت رو زمین باشی و بخوای بلندت کنیم زور می زنی و بدنت را از زمین جدا می کنی. وقتی هم دستات را می گیریم زور میزنی و بلند میشی و میشینی و تو مرحله بعد رو پاهای کوچولوت می ایستی.   مامان قربون تو پسر گل بشه     ...
20 مهر 1392

اولین خرید آقا سپهر

پسر نازم، امروز برای اولین بار 3 تایی رفتیم هفت حوض. هم واسه خرید و هم گردش ...     با اینکه پاییز شده ولی هوا سرد نبود. شما هم تو کالسکه خیلی راحت بودی و آخرش هم خوابت برد. تو این خرید شما صاحب چندتا قاب عکس و یه سری جوراب خوشگل شدی. بعد هم که برگشتیم خونه شما حسابی شارژ بودی. معلوم بود بهت خوش گذشته عزیز دلم.     ...
13 مهر 1392

همه انگشتای من

سپهر: کاش همه انگشتام تو دهنم جا می شد     از وقتی دست راستت را هم کشف کردی، اکثر وقتا سعی می کنی هر دو دستت را بکنی تو دهنت. ولی از اونجا که به یه انگشت قانع نیستی دست آخر مجبور می شی یه دست را انتخاب کنی. تو این عکس دست راستت را انتخاب کردی با سه انگشت     ...
8 مهر 1392

سپهر در روروک

امروز واسه اولین بار گذاشتمت تو روروک و شما چند دقیقه ای بازی کردی...     این یکی دو روز که دوباره تنها شدیم خیلی بهونه می گیری و دوست داری بغلت کنم. واسه همین امروز گذاشتمت تو روروک. یه کم با جغجغه هات بازی کردی ولی زود خسته شدی. امروز خودت تونستی جغجغه را از دستم بگیری و باهاش بازی کنی. ...
31 شهريور 1392

یادداشت 3 ماهگی

دیروز از شیراز برگشتیم خونه. و به روایت تقویم شما 3 ماهه شدی.   پسر عزیزم، سه ماه از تولدت گذشت. به روایتی 90 روز و 90 شب (عمو مناف). لحظات قشنگ و شیرین با تو بودن، نذاشتن سختی های این مدت تو یادم بمونه و اصلا نفهمیدم کی سپهر 1 روزه ی من 90 روزه شد. الان که دارم می نویسم شما روبروم خوابیدی، آروم آروم. دوست دارم صورت مثل ماهت را بارها و بارها ببوسم و خدا را بابت این پسر گل هزاران بار شکرگزار باشم. عزیزم تو این 3 ماه مشکل خاصی نداشتی. (به جز نفخ و درد معدت که بعضی وقت ها میومد سراغت و آرامش را ازت می گرفت. البته هرچی بزرگتر شدی دردات هم کمتر شد.) با این که فقط سه ماه داری،کلی جاها را رفتی و گشتی: اصفهان...
30 شهريور 1392

عروسی عمو بهنام

پسر گلم تو عروسی عموش با لباسای قشنگش خیلی ماه شده بود...   جمعه عروسی عمو بهنام بود. واسه همین ما چهارشنبه به طرف شیراز حرکت کردیم و این دومین سفر شما بود البته این بار با ماشین خودمون. اونجا همه فامیلای بابایی مشتاق دیدن سپهر گلم بودن. و شما به خاطر شلوغی و اینکه همه دوست داشتن بغلت کنن، همش گریه می کردی. اما شب عروسی آروم تر بودی. اینم عکسای شما تو باغ هست.   ...
23 شهريور 1392