یادداشت 3 ماهگی
دیروز از شیراز برگشتیم خونه. و به روایت تقویم شما 3 ماهه شدی.
پسر عزیزم، سه ماه از تولدت گذشت. به روایتی 90 روز و 90 شب (عمو مناف).
لحظات قشنگ و شیرین با تو بودن، نذاشتن سختی های این مدت تو یادم بمونه و اصلا نفهمیدم کی سپهر 1 روزه ی من 90 روزه شد.
الان که دارم می نویسم شما روبروم خوابیدی، آروم آروم. دوست دارم صورت مثل ماهت را بارها و بارها ببوسم و خدا را بابت این پسر گل هزاران بار شکرگزار باشم.
عزیزم تو این 3 ماه مشکل خاصی نداشتی. (به جز نفخ و درد معدت که بعضی وقت ها میومد سراغت و آرامش را ازت می گرفت. البته هرچی بزرگتر شدی دردات هم کمتر شد.)
با این که فقط سه ماه داری،کلی جاها را رفتی و گشتی:
اصفهان، شهرکرد، سامان، شیراز، مارگان،...
الان دوست داری همش باهات حرف بزنیم و تو "اقو اقو" کنی و بخندی. (وای که موقعی که می خندی چقدر خوردنی می شی)
زیر بازوهات را که می گیریم با ذوق زیاد راه میری.
به اطرافت خیلی توجه می کنی و با دیدن لامپ،ساعت،آویز،جغجغه،نقشای قالی،عروسکات،... کلی ذوق می کنی.
واسه گرفتن بعضی چیزا مثل انگشتای پاهات خم می شی و دستت را دراز می کنی.
عزیز دلم خیلی دوست دارم و با تمام وجود از بودنت با تو لذت می برم.