سپهرسپهر، تا این لحظه: 10 سال و 10 ماه و 12 روز سن داره

سپهر عزیز دل مامان و بابا

اولین گردش

امروز من و بابا شما را گذاشتیم تو کالسکه و رفتیم پیاده روی (تا میدون پشت خونه). این اولین گردش شما بود. خیلی آروم بودی و تمام مدت داشتی به صداها گوش می دادی،صدای شرشر آب، بازی بچه ها، ... آخرش هم همونجا خوابت برد و وقتی هم برگشتیم خونه تا آخر شب خواب بودی. ...
21 تير 1392

حمام 10 روزگی

پسر گلم امروز 10 روزه شدی. واسه همین به کمک مامان جون و خاله ها تو اتاقت یه حمام کامل دادمت... پسر گلم امروز 10 روزه شدی. واسه همین به کمک مامان جون مهتاب و خاله ها تو اتاقت یه حمام کامل دادیمت. بعد هم لباس هایی که سال پیش از مکه برات خریده بودیم و متبرک خانه خدا بود را پوشوندیمت. البته یه کم واست بزرگ بود. بعد حمام شما خوابت برد. تو خواب خیلی آروم و ناز هستی پسرم. ...
7 تير 1392

زردی سپهر

روز یکشنبه دکتر تشخیص داد شما یه کم زردی داری و باید زیر نور مهتابی قرار بگیری وقتی دکتر داشت حرف می زد من گریم گرفت و از اتاق اومدم بیرون. خیلی ناراحت بودم تمام راه تا خونه را گریه کردم. ولی بقیه (بابا مسعود،مامان بزرگ ها و خاله نجمه) دلداریم می دادند و آرومم کردند. بابا واست مهتابی سفارش داد و 2 ساعت بعد شما زیر مهتابی بودی. دیدنت تو اون وضعیت خیلی واسم سخت بود و خداخدا می کردم این 24 ساعت خیلی زود بگذره.به سفارش مامان بزرگ ها با آب کاسنی و شاطره هم شستشوت دادیم. بعد از گذشت 12 ساعت باید آزمایش را تکرار می کردیم. نیمه شعبان بود و همه جا جشن بود من هم از خدا سلامتی شما را طلب کردم. خدا را شکر نتیجه آزمایش نشون می داد که خیلی بهتر...
4 تير 1392

آزمایش غربالگری

امروز پسر گلم سه روزه شدی و آزمایش غربالگری را واست انجام دادیم... سپهر عزیزم، امروز صبح با بابا مسعود و مامان بزرگ ها، برای انجام آزمایش غربالگری به درمانگاه رفتی. ولی من به خاطر شرایط جسمی نتونستم باهاتون بیام. ولی خودم پسر گلم را آماده کردم، لای پتو پیچیدم و تو کریر گذاشتم. تو مدت کمی که نبودی دلم واست تنگ شد. واسه آزمایش از کف پاهای کوچولوت خون گرفته بودن و جای سوزنا رو پاهات پیدا بود. بابا می گفت: خانم پرستار قبل از آزمایش کف پاهات را ماساژ داد و شما آروم بودی. ولی وقتی می خواست سوزن را تو پاهات فرو کنه خیلی دست و پا می زدی و نمیذاشتی بهت سوزن بزنن. واسه همین خانم پرستار گفته بود چقدر پسرتون زور داره. مامان فدای پس...
1 تير 1392

تولد پسر گلم

سپهر عزیزم، امروز ساعت 8:20 صبح شما قدم به این دنیا گذاشتی و چشمای نازت را باز کردی.   پسر عزیزم ، شما دو هفته زودتر از تاریخی که خانم دکتر معین کرده بود به دنیا اومدی و ما را سوپرایز کردی. چهارشنبه ساعت 4 صبح بود که فهمیدم وقت به دنیا اومدنت هست و راهی بیمارستان شدیم. 7:30 رفتم اتاق عمل و بی حسی نخاعی گرفتم. و شما عزیز دل، ساعت 8:20 به دنیا اومدی. از لحظه ای که صدات تو اتاق پخش شد اشکام امونم ندادند و بی اختیار گریم گرفت. خانم دکتر قبل از اینکه من ببینمت واست اذان گفت و بعد از چند دقیقه آوردنت پیشم. خدایا چقدر ناز و کوچولو. چشمات زیر نور چراغ اتاق عمل به زور باز می شد. خانم پرستار صورت کوچولوت را گذاشت روی صورتم که از ...
29 خرداد 1392