سپهرسپهر، تا این لحظه: 10 سال و 10 ماه و 12 روز سن داره

سپهر عزیز دل مامان و بابا

سپهر در روروک

امروز واسه اولین بار گذاشتمت تو روروک و شما چند دقیقه ای بازی کردی...     این یکی دو روز که دوباره تنها شدیم خیلی بهونه می گیری و دوست داری بغلت کنم. واسه همین امروز گذاشتمت تو روروک. یه کم با جغجغه هات بازی کردی ولی زود خسته شدی. امروز خودت تونستی جغجغه را از دستم بگیری و باهاش بازی کنی. ...
31 شهريور 1392

یادداشت 3 ماهگی

دیروز از شیراز برگشتیم خونه. و به روایت تقویم شما 3 ماهه شدی.   پسر عزیزم، سه ماه از تولدت گذشت. به روایتی 90 روز و 90 شب (عمو مناف). لحظات قشنگ و شیرین با تو بودن، نذاشتن سختی های این مدت تو یادم بمونه و اصلا نفهمیدم کی سپهر 1 روزه ی من 90 روزه شد. الان که دارم می نویسم شما روبروم خوابیدی، آروم آروم. دوست دارم صورت مثل ماهت را بارها و بارها ببوسم و خدا را بابت این پسر گل هزاران بار شکرگزار باشم. عزیزم تو این 3 ماه مشکل خاصی نداشتی. (به جز نفخ و درد معدت که بعضی وقت ها میومد سراغت و آرامش را ازت می گرفت. البته هرچی بزرگتر شدی دردات هم کمتر شد.) با این که فقط سه ماه داری،کلی جاها را رفتی و گشتی: اصفهان...
30 شهريور 1392

عروسی عمو بهنام

پسر گلم تو عروسی عموش با لباسای قشنگش خیلی ماه شده بود...   جمعه عروسی عمو بهنام بود. واسه همین ما چهارشنبه به طرف شیراز حرکت کردیم و این دومین سفر شما بود البته این بار با ماشین خودمون. اونجا همه فامیلای بابایی مشتاق دیدن سپهر گلم بودن. و شما به خاطر شلوغی و اینکه همه دوست داشتن بغلت کنن، همش گریه می کردی. اما شب عروسی آروم تر بودی. اینم عکسای شما تو باغ هست.   ...
23 شهريور 1392

دستای کوچولوی سپهر

امروز دقت که کردم دیدم، وقتی می خوای دستت را ببری تو دهنت، سعی می کنی با نگاهت اونا دنبال کنی...      و اونقدر مشغول نگاه کردن به دستت می شی که یا وسط راه نگهش میداری و یادت میره ببری تو دهنت و یا اشتباه میبریش تو چشمت و گریت می گیره. فدای پسر بانمکم بشم.   ...
9 شهريور 1392

سپهر ورزشکار

امروز بعد حمام کلی عکس ازت گرفتیم. که شما تو اکثر عکسا ژست ورزشکاری گرفتی قربونت بشم...     اینم یه عکسه دیگه:   ...
8 شهريور 1392

سپهر و جغجغه

پسر نازم، امروز تونستی یکی از جغجغه هات را بگیری تو دستت و بعد هم ببری تو دهنت...   چند روزی هم هست که بعضی وقتا مشتات را باز می کنی و موقع خواب هم گاهی اوقات دیگه دستات را کنار بدنت میذاری نه بالا کنار سرت.     ...
2 شهريور 1392

واکسن دو ماهگی پسرم

پسر گلم یک هفته پیش برگشتیم تهران خونمون. سه شنبه هم شما 2 ماهه شدی ولی واکسن دو ماهگیت را گذاشتیم واسه دیروز (پنج شنبه) که بابا بتونه باهامون بیاد...   صبح قبل از رفتن به مرکز بهداشت بهت قطره استامینوفن دادم. اونجا برات پرونده تشکیل دادند و وزن و قدت را گرفتند. وزن عزیز دلم 5 کیلو شده بود و قدت 58 سانت. بعد هم در حالیکه تو بغلم بودی،خانم بهیار دو تا واکسن زد تو پاهای کوچولوت و یه قطره فلج اطفال تو دهنت ریخت. قربونت بشم که بعدش چقدر گریه کردی ولی تا بهت شیر دادم آروم شدی. خونه هم که اومدیم اول پاهات را بستم و بعد خوابیدی. آخه شما کلا خیلی پاهات را تکون می دی و ترسیدم که پاهات درد بگیرن. دفعه اول که بیدار شدی پاهات درد می...
1 شهريور 1392

پسرم بعد از حمام 40 روزگی

خدا را شکر امروز شما 40 روزت تمام شد و دوره نوزادیت به سلامت سپری شد. این عکست بعد از حمامه. چقدر با نمک شدی گلم   تازه امروز بخیه های ختنت هم افتادند. یکی دو روزه صبحا که از خواب بیدار می شی، باهات بازی می کنم و شما از ذوق دست و پا می زنی. یه کوچولو هم لبخند میاد روی لبات امشب هم بابا مسعود از تهران میاد پیشمون این عکس شما بعد از حمامه که این قدر ناز خوابیدی   ...
6 مرداد 1392

اولین سفر

دیروز شما 26 روزه شدی و با قطار به اصفهان اومدیم ... در این سفر کوتاه خاله نجمه و مامان جون مرضیه هم همراه ما بودند. قراره بابا مسعود 2 روز دیگه برگرده و من و شما مدتی مهمان آقاجون و مامان جون باشیم. قربون پسر گلم بشم. شما تو قطار خیلی آروم بودی. فقط اولش که سوار شدیم چون واگن خیلی سرد بود و می خواستم لباس گرم بهت بپوشونم یه کم گریه کردی. امروز هم خاله و دخمل گلش باران اومدن دیدن شما. ...
24 تير 1392